قارن

شعر و ادبیات فارسی و تبری(مازندران)

قارن

شعر و ادبیات فارسی و تبری(مازندران)

آخرین مطالب

۱۰ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰



با موی پریشان شده آنقدر که نازی

در حفظ مسلمانی من مساله سازی !


با دیدن تو قبله نمایم به خطا رفت

دیگر نگرانم که بت از کعبه بسازی


قدیسه من لمس تنت پنجره فولاد

بیمارم و ناچار به این 

  • روح اله نظرنژاد
  • ۰
  • ۰

وای اگر لعل لبانت

وای اگر لعل لبانت به من آسان برسد

به من دربه درو بی سروسامان برسد



شهرراخسته و حیران خودت خواهی کرد

خبربرق نگاهت به خراسان برسد



همگی درخم گیسوی تو راه افتادند

کوه کَندند که آبی به بیابان برسد



دل هرکوچه و پس کوچه بلرزد وقتی

توی این معرکه پایت به خیابان برسد



تخت جمشیدبناشد که توبگذاری

ردِّپایت سردروازهٔ شاهان برسد



هرگل روسری ات شهربه آشوب کشد

اگرآوازه عطرش به رضاخان برسد




«مهدی مهرانی فرد»

  • روح اله نظرنژاد
  • ۰
  • ۰

ﺧﺒﺮ ﺑﻪ ﺩﻭﺭﺗﺮﻳﻦ ﻧﻘﻄﻪ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﺮﺳﺪ

ﻧﺨﻮﺍﺳﺖ ﺍﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺧﺴﺘﻪ - ﺑﯽ ﮔﻤﺎﻥ - ﺑﺮﺳﺪ

ﺷﮑﻨﺠﻪ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ؟ ﮐﻪ ﭘﻴﺶ ﭼﺸﻢ ﺧﻮﺩﺕ

ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺳﻬﻢ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺑﺮﺳﺪ

ﭼﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ؟ ﺍﮔﺮ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﻳﮏ ﻋﻤﺮ

ﺑﻪ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺑﺮﺳﺪ...

ﺭﻫﺎ ﮐﻨﯽ ﺑﺮﻭﺩ ﺍﺯ ﺩﻟﺖ ﺟﺪﺍ ﺑﺎﺷﺪ

ﺑﻪ ﺁﻥ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺗَﺮَﺵ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺑﺮﺳﺪ

ﺭﻫﺎ ﮐﻨﯽ ﺑﺮﻭﻧﺪ ﻭ ﺩﻭ ﺗﺎ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺷﻮﻧﺪ

ﺧﺒﺮ ﺑﻪ ﺩﻭﺭﺗﺮﻳﻦ ﻧﻘﻄﻪ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﺮﺳﺪ

ﮔﻼﻳﻪ ﺍﯼ ﻧﮑﻨﯽ ﺑﻐﺾ ﺧﻮﻳﺶ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺭﯼ

ﮐﻪ ﻫﻖ! ﻫﻖ!... ﺗﻮ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺑﻪ ﮔﻮﺷﺸﺎﻥ ﺑﺮﺳﺪ

ﺧﺪﺍ ﮐﻨﺪ ... ﻧﻪ! ﻧﻔﺮﻳﻦ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻢ ... ﻧﮑﻨﺪ

ﺑﻪ ﺍﻭ - ﮐﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﺍﻭ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻡ - ﺯﻳﺎﻥ ﺑﺮﺳﺪ

ﺧﺪﺍ ﮐﻨﺪ ﻓﻘﻂ ﺍﻳﻦ ﻋﺸﻖ ﺍﺯ ﺳﺮﻡ ﺑﺮﻭﺩ

ﺧﺪﺍ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﺯﻭﺩ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﺮﺳﺪ


نجمه زارع

  • روح اله نظرنژاد
  • ۰
  • ۰

پدرم رفت داخل خانه

 پدرم دید مادرم را با...

بعد، شب بود و حرکت چاقو

 خون مامان و گریه ی بابا



 مادرم سنگ قبر گمنامی ست

 مادرم هرزه بود، یک زن بد!

پدرم سمبل شرافت بود!

پدرم ماند توی حبس ابد


2

داخل خانه رفتم و دیدم

 زن خود را کنار مرد جوان

 بعد، دعوا و فحش بود و کتک

 زنم و گریه پیش یک چمدان


 از تمامی خاطرات بدم

 مانده یک عکس روی میز اتاق

 بچّه ای با لباس های کثیف

 جای امضای برگه های طلاق


3

پسرم رفت داخل خانه

 دید مردی نشسته پیش زنش

 دید لبخند می زنند به هم

 دید که دست می کشد به تنش


 پسرم با زنش معاشقه کرد

 جلوی چشم های عاشق مرد

 بعد هم از حضور سرزده اش ↓

داخل خانه، عذرخواهی کرد!


سید مهدی موسوی

  • روح اله نظرنژاد
  • ۰
  • ۰

پلک بر هم بزن

پلک بر هم بزن این چشم اذان پخش کند 

اشهَدُ انّ " تو" در کل جهان پخش کند 

 

خنده بر لب بنشان حالت لبخند تو را 

بدهم "حاج حسین و پسران" پخش کند 


بغلم کن همه جا ! شهر حسودی بکند 

چشم تو بین زنان تیر و کمان پخش کند 

 

باد با موی تو هر لحظه تبانی کرده 

راز دیوانگی ام را به جهان پخش کند 

 

بشود فاشِ همه راز اشارات نظر! 

قصه عشق مرا نامه رسان پخش کند 

 

شعر من خوبترین شعر جهان است اگر 

آنچه از روی تو دیده ست زبان پخش کند 


وصف زیبایی تو در همه ابیاتم 

آب دریاشده تا قطره چکان پخش کند 


... 

درد یعنی تو نباشی بغلم ناز کنی 

رادیو لحظه ای آواز بنان پخش کند 


#علی صفری

  • روح اله نظرنژاد
  • ۰
  • ۰

ایران ِ من! ای سرزمین ِ مزدک و مانی!

خشم ِ پلنگ و آه ِ شیر و چشم ِ جیرانی!

 

دروازه ی ِ زرین خاور، مادر ِ خورشید

ای نقره کاری های ِ مهتاب ِ شبستانی!

 

فر ّو شکوه ِ پهندشت ِ آریایی ها !

اندوه ِ بعد از امپراتوری ِ ساسانی!

 

ای ناوگان ِ آرتمیس ِ جان به کف داده!

شور ِ خلیج پارس ِ همواره توفانی!

 

از قادسیه بی خبر محراب تا محراب

گلدسته از خون ِ نیاکانت چراغانی

                            

شور و شر ِ یعقوب ِ لیث و بابک و رستم!

مهد ِ ابومسلم ترین مرد ِ خراسانی!

 

هر دوره ی ِ تاریخ، زخمی بر دلت مانده 

ای بی سر و سامانی ِ دوران ِ سامانی!

 

ویرانه از اسکندر و چنگیز و از تیمور !

جاری به روی ِ گونه هایت اشک ِ اشکانی

 

فردوسی ِ سی سال رنج ِ واژه های ِ گم!

مسعود سعد ِ در حصار ِ نای زندانی!

 

افتاده بیرون از بهشت ِ ثروتت آدم 

حوای ِ تو خورده فریب ِ سیب ِ لبنانی

 

شد سهم ِ فرزندان تو از نفت: خودسوزی 

ای سفره های ِ خالی از نان در فراوانی!

 

بر لب شکوفه، در دلت اما هزاران داغ 

ای خنده های ِ وانمود و اشک ِ پنهانی!

 

با سرستون های ِ به خاک افتاده ات برخیز 

آخر تو را اصلن چه با این گونه ویرانی؟!

 

بنویس بر تخته سیاهت نام ِ "آزادی

بی ترس از هر ترکه ای یار ِ دبستانی!

   شهراد میدری

 

  • روح اله نظرنژاد
  • ۰
  • ۰

زیر ِ باران مستم از رقصیدنت امشب عزیز !

از کش و قوس ِ بلورین ِ تنت امشب عزیز !


دعوتم کن کلبه ای آن سوی ِ جنگل های ِ مه

چـــای دم کن با گل ِ آویشنت امشب عزیز !


حبه ی ِ انگور ِ خیام است یا لبهای ِ توست؟

آااااای می چسبد رباعی خاندنت امشب عزیز !


مهربانی کن پذیرا بـــــــاش آغـــــوش ِ مرا

زحمت ِ دستم میافتد گردنت امشب عزیز !


دلبرانه شانه می خاهند از من چون نسیم

خوشه های ِ مو طلای ِ خرمنت امشب عزیز !


شرمگین من را ببر آهسته تا باغ ِ انــــــــار

دکمه دکمه باز کن پیراهنت امشب عزیز !


این من این تو هرچه میخاهی مرا آتش بزن

در میان ِ شعله های ِ دامنت امشب عزیز !


خوش درآورده دمار از روزگـــــــار ِ این پلنگ

خوشخرام آهوی ِ دشت ِ ارژنت امشب عزیز !


صبح ِ فردا نطفه می بندد غزل چون آفتــــاب

بس که بوسیدم دو چشم ِ روشنت امشب عزیز !


🍁شهراد میدری🍁

  • روح اله نظرنژاد
  • ۰
  • ۰

هیچوقت 


مرد بازی هستم اما باتو دیگر هیچ وقت


تا تو را سودای بردن هست در سر هیچ وقت


برد روی برد داری پس چه بهتر بس کنی


باخت روی باخت دارم پس چه بهتر هیچ وقت...


پشت هم هی با امید "دست ِ آخر" باختم


هی تو گفتی دست آخر، دست آخر هیچ وقت...


شهوت بردن ندارم ، جفت شش مال خودت


بعد از این باعشق،  بازی در نیاور هیچ وقت


آه، دنیا صفحه ی بازی ست یا میدان جنگ؟


ما به فکر آشیان بودیم، سنگر هیچ وقت



باز هم در عشق – بازی باختم شاید ولی


باردیگر...باردیگر...باردیگر...


هیچ وقت!


شایان جعفری

  • روح اله نظرنژاد
  • ۰
  • ۰

پویا جمشیدی

 لای موهایت همیشه یک گل سر داشتی


لاغر و ساده ولی چشمان محشر داشتی


مثل اسکندر به قلبم می زدی با هر نفس


قتل عامم کردی و چشم ستمگر داشتی


شهر، شهرم را به آتش می کشیدی دم به دم


بی پناهی بودم و در من،تو لشکر داشتی


مطلع شعرم شدی با هر غزل میخواندمت


مطمئن بودم که با من حال بهتر داشتی


روزگار اما برایم خواب دیگر دیده بود


با رژ قرمز، کنارش شالی از پر داشتی


 خوش خیالی هایم از این با تو بودن بس نبود


من میان این همه مهره، تو بد برداشتی


 بی قراری های من رسواترم میکرد و تو


شاعر گم کرده راهی دست آخر داشتی


 های هایم میگذشت از کوچه های بی کسی


لا اله "غیر تو"، ایکاش باور داشتی ...


سالهایم هی گذشت و داغ تو جان می گرفت


فکر اینکه این همه مدت چه در سر داشتی؟


تا که روزی کودکی دیدم کنارم!! . . . لعنتی!


غرقِ چشمانش شدم، حالا... تو دختر داشتی


دیدمت اما نگاهت سرد آمد سمت من


ساده تنها رد شدی با دیده ی تر داشتی ،


می چکاندی قطره قطره روزهای رفته را


روی مرد خسته ای که در برابر داشتی


با نگاهی وقت رفتن تلخ فهماندی به من


عاشقم بودی ، اگرچه یار دیگر . . . داشتی 


 پویاجمشیدی  

  • روح اله نظرنژاد
  • ۰
  • ۰

رویا باقری

هرچند سهم شادی ام از این جهان کم است

آنچه مرا به شعر گره می‌زند، غم است


دلشوره‌ها همیشه به من راست گفته اند

دلشوره‌ام همیشه برای تو مبهم است!


من باختم غرور خودم را در این میان 

یک شاه ِبی‌سپاه شکستش مسلّم است


باید که جای زخم تو با زخم گم شود

هر درد تازه‌ای برسد ، مثل مرهم است


با چتر می‌روم که نسوزم از آتشش

باران که نیست! بارش داغی دمادم است


سرکش شدم، بهانه گرفتم، ندیدی‌ام

یک‌بار هم نشد که بپرسی چه مرگم است!


یک بار هم نشد که بفهمی غزال تو

با یک نگاه سرد پلنگانه ات رم است


عاشق شدیم و نظم جهان را به هم زدیم

دنیا هنوزهم که هنوز است درهم است


رویا باقری

  • روح اله نظرنژاد