قارن

شعر و ادبیات فارسی و تبری(مازندران)

قارن

شعر و ادبیات فارسی و تبری(مازندران)

آخرین مطالب

۱ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

تلاونگ تی تی ها

زندگینامه:غلامرضا کبیری(1297-1389)  شاعر ، پژوهشگر ، نمایشنامه نویس ، تصنیف ساز و رئیس انجمن ادبی مازندران ، متخلص به « سحر» فرزند محمدتقی مشهور به حاجی آقا در سال 1298 ش در شهرستان ساری متولد شد و تحصیلات ابتدایی و متوسطه را تا سطح دیپلم ادبی در زادگاهش ادامه داد ، سپس کارمند اداره ی کل فرهنگ (آموزش و پرورش) مازندران شد و پس از سی سال خدمت بازنشسته گردید.

کبیری هم به فارسی و هم به گویش طبری شعر می سراید. وی از پیشگامان شعر بومی امروز مازندران است و اشعارش از انسجام و شیوایی برخوردار است به ویژه دو شعر بلند « کوچ» و « مازیار» او در بین مردم مازندران بسیار مشهور است.

کبیری مدتی با همکاری محمود بهروزی ، شاعر روزنامه ی « کنار دریا» را منتشر می کرد و در آن اشعاری با امضاء «سحر» و « دریا» انتشار می داد. این ادیب مازندرانی به ردیف های موسیقی ایران آشنایی دارد و ترانه های محلی و سرودهای زیبای او از صدا و سیمای استانی و کشوری پخش می شود. کتاب « تلاونگ تی تی ها ، شکوفه های سحر» مجموعه شعر فارسی و طبری و « زمزمه هایی از شهر بی خزان من ساری» تاریخچه ترانه سرایی و نمایش در مازندران وی به چاپ رسید. دو قطعه شعر زیر از این شاعر چیره دست ساروی است.

کبیری بعد از گذراندن تحصیلات اولیه به سمت ادبیات و شعر روی آورد و به طبع‌آزمایی در سرودن شعر مازندرانی پرداخت. اشراف او به فرهنگ و فولکلور مازندران سبب شد تا برخی از جاندارترین و ماندگارترین اشعار به گویش مازندرانی از سوی او سروده و بر ذهن و ضمیر مردمان این دیار بنشیند.

از جمله این سروده‌ها منظومه بلند «کوچ» است که سرگذشت کوچ ایلی بزرگ از منطقه ییلاق به قشلاق را با هدایت «مختاباد» سرپرست این گروه روایت می‌کند و در آن ضمن دستمایه قرار دادن این رخداد مهم در زندگی مردم این منطقه، به فراز و فرود‌ها و تلخی‌ها و شیرینی‌های زندگی مردمان با زبانی فخیم و شاعرانه می‌پردازد.

این مثنوی بعدها با گویندگی زنده‌یاد محمد دنیوی و گذاشتن موسیقی منطقه مازندران به یکی از آثار شنیدنی و ماندگار این منطقه تبدیل شد.

از این شاعر گزیده‌کار مازندرانی علاوه بر سرودن شعر ،‌دستی چیره در ترانه‌ و تصنیف‌سرایی داشت و برخی از تصانیف و ترانه‌های ماندگار مازندرانی حاصل طبع‌شعر اوست.

تصنیف‌های موسیقی «خاک مهربان، هوا مشته و بهار نشونه» را برای رادیوتلویزیون ایران تهیه کرد. شعر «نماشون» و« سپیده صبح» دانا کبیری، فرزند مرحوم کبیری و از موسیقی‌دانان خوش‌ذوق کشور اثر این شاعر مازندرانی است.

‌از تالیفات کبیری می‌تـ‌وان به «تلاونگ تی‌تی» و «ساری شهر بی‌خزان من» اشاره کرد. ضمن آنکه شعر خوب «شوپه»،«گلنسا» از منظومه‌های قوی و پرمایه این شاعر نوپرداز مازندرانی است که بارها از سوی هنرمندان مازندرانی اجرا شده است.

غلامرضا کبیری روز جمعه 20 اسفندماه 1389 و بعد از طی چند مدتی بیماری به دیار باقی شتافت.

اگریک مازندرانی هیچ شناختی از استاد غلامرضا کبیری(1389-1298) نداشته باشد و حتی اگر هیچ شعری از ایشان را نخوانده باشد، بعید به نظر می رسد که شعر  »شوپه«ی ایشان را با صدای مرحوم محمد دنیوی (1373-1320 ساری) نشنیده باشد و از آن لذت نبرده باشد:

 

بَیه شُو ، وِنه بورِم

بَزِنم پا تا صحرا رِ
هاکانم داد بزِنم وَنگ

بِرامِنندم خی ها رِ
بی چراغِ سو

دازِ گِرمه دوش
دوُر دوُر کامبه تا شُو پَر بَیرِ
اَندِ شومبهِ را،

اندِ زَمبه وَنگ
تِلا خونِش رِ تا سَر بَیرِ

وا کامبه شِه لَلِه واجِ

دردِ دل شِه گُلنساجِ
زَمبه خدا، خدایا کی

فَصلِ شُوپه بو رِ دَر
پاییز بیه تا بِتونم،

شِه بینجِ بَزِنم کَر
خدایا کی بونِه فرو بورِه شُو
را دَکِفم بورم تا چشمهِ لو
شه سَرو دیم و لینگِ بَزِنِم اوُ
بورم نومزهِ پیش خو ها کنم، خو …

شب آمده و برای شوپه باید در دشت گشت بزنم
داد و فریاد کنم تا خوک ها را فراری بدهم
بدون روشنایی چراغ داس را بر دوش می گیرم
در صحرا گشت می زنم تا شب تمام شود
آن قدر راه می روم، آنقدر فریاد می کنم
تا صبح شود و خروس بخواند
گاه با نی زدن درد و دل می کنم با گلنسایم
می گویم خدایا چه وقت فصل شوپه تمام می شود
پاییز بیاید تا بتوانم شالی هایم را خرمن کوبی کنم
خدایا کی می شود شب به پایان برسد
راه بیفتم بروم تا کنار چشمه
سر و صورت و پاهایم را بشویم
به کنار نامزدم بروم تا بخوابم

 

(بهار مازندران)

اَی بی یَمو نو بهار ، بَهی یِه دِنیا جِوون / عالِمِ تَن رِ دیگو فصلِ باهارون تِکون

(باز نو بهار آمد، دنیا جوان شد / فصل بهار تن عالم را به حرکت در آورد)

بورده پِئی سَر جِ اَبر، بَی یِه کئو آسمون /    اِفتاب سو جِم هِوا دَوِسّه اَی تیرکَمون

(ابر تیره به کناری رفت و آسمان کبود شد / هوا از تابش آفتاب باز رنگین کمان بست)

هاکِرده گُل بیدِمِشک ، بَزو هَلی دار نِشون /  چَنده خُجیره خدا ، باهارِ مازِندِرون

(درخت بید مشک گل کرد و درخت آلوچه بهار داد / خدایا ، بهار مازندران چقدر خوب است)

لَسِک لَسِک خورنه لِش، وَرفِ دِماوند کو /  وقتی بی یِه دینه ماه، راه کَفِنِه ورف او

(آرام آرام برف کوه دماوند باز می شود و نرم می شود / وقتی که ماه اردیبهشت بیاید برفابه ها به راه می افتد)

چالِه خُس و شوکوروم ، کُن نِه هِواره سِیو  / وَرنه آدِم جِم حِواس، باهارِ نارنج بو

(کاکلی و سار هوا را سیاه می کنند /  بوی بهار نارنج از آدمی حواس می رباید)

صُبح سَحر جِه تیرنگ خوندِنه دشتِ میون /  وِلاهِه راس باتِنِه بهشتِ مازِندِرون

(از صبحگاهان قرقاول در میان دشت می خواند/ به خدا راست گفته اند مازندران مثل بهشت است)

انگورِ مل رِ هارِش، کَم کَم زِمور..؟  /  سِرمائی و وَرفِ سوز، بَی یِه دیگه گوم بِگور

(به ساقه درخت انگور نگاه کن که کم کم از غوره نطفه می بندد / سرما و سوز برف دیگر گم شده و به گور رفت)

تَن پوشِنه وَلگِ جِم، فِک که بی یِه لخت و عور  / بینج کَر کار و بار ، بونه اِسا جِفت و جور

(درخت بید که لخت و عریان بود از برگ تن را می پوشاند / شالیکار کارش اکنون جُفت و جور می شود)

کُنده گل بو جه مَشت، جیف و پِلِه باغبون /  ولّاهه راس بئوتِنِه ، بهشتِ مازندرون

(باغبان جیب و بغل را از بوی گل پر می کند / به خدا راست گفته اند ، مازندران بهشت است)

دشت و چَمِن بونه سُز، وقتی اِنِه نو بهار/  وَنوشِه و یاسِ بو وَرنِه آدم جِه قِرار

(دشت و چمن وقتی نوبهار می آید سبز می شود / بوی بنفشه و بوی یاس از آدمی قرار می گیرد)

شَندِنه اَبر  زِلفِ شِه، نِزم  اِنه  بار بار  /   لَم لَم شو بونِه گوم ، زیک دیگه کُنده فِرار

(ابر باران نرمی می ریزد و مه بار بار می آید / دم جنبانک گم می شود و زیک می گریزد)

جارچیِ اَنجِلیک، بِلبِل نوروزِ خون /    بِرو شِه چِش جِه بَوین، مُعجزِ مازندرون

(انجلیک جارچی و بلبل نوروزی خوان است / بیا و با دیدگانت معجز مازندران را تماشا کن)

بی وِلی و اِسبه دار کُندنه نو رخت و لا /  چِله ی فِک واء جِم ، کُنده شِه سَر رِ دِلا

(درخت ابریشم و سپیدار رخت و لباس را نو می کنند/  شاخه ی درخت بید سر از وزش باد خم می نماید)

نِسنِه شو تا سَحَر ، خونِش جِه یِک دَم تِلا / سَفِر جه کَم کَم اِنه ، اَی سَفِری چِلچِلا

(خروس از شب تا سحرگاهان دمی از خواندن باز نمی ایستد / پرستوی سفری کم کم از سفر مراجعت می کند)

مازِ صدا کُندِه پِر اَسرمِ تا اَرزِفون  /    بِرو شِه چِش جِه بَوین، مُعجزِ مازندرون

(صدای زنبور عسل، «اسرم» تا «ارزفون» را پر می سازد / بیا با چشمان خویش معجز مازندران را تماشا کن)

این جِه یِ صحرا و دشت دِنِه اِمارِه پِیوم /  که سَر بِمو دورِ غم، غریبِگی بَی یِه توم

(صحرا و دشت اینجا به ما پیام می دهد / که دور غم به سر آمد و بیگانگی به پایان رسید)

گلایه و اَخم و تََخم ، بوردِنِه یک جا کلوم/  خَط بَزِنین قلبِ جِم، دِشمنی و قَهرِ نوم

(شکایت و اخم و قهر با هم به طویله رفته اند / نام دشمنی و قهر را از قلب محو کنید و خط بزنید)

دوست بِدارین هَمِ، که بی مُحبت جِهون /  خدا گِواهه دیگر ، نِرزِنه اَتا قَرون

(یکدیگر را دوست بدارید که بی محبت ، دنیا / خدا شاهد است که دیگر یک ریال نمی ارزد)

موقعِ عید   موقعِ ، خنده و خوشحالیه /  مُحبت و عید اگِر، هِئی بوئِن عالیه

(هنگام عید موقع خنده و خوشحالی است/ عید و محبت اگر با هم توأم شوند عالی است)

آدِمِ بی عشق و شور، عکس تَنِ قالیه /   بِحال اون دِل بِنال، که ذوقِ جِم خالیه

(آدم بی عشق و شور مثل نقش روی قالی است / به حال و روز آن دلی که از ذوق تهی است ناله کن)

«سحر» گُنه بین بوئیم هَم دیگه جِم مِهرِبون / که سالِ نو شِکوه و قَهر، نِدارنه شُگون

(«سحر» می گوید بیایید با هم مهربان باشیم / که سال نو شکایت و قهر شگون ندارد)

  • روح اله نظرنژاد