قارن

شعر و ادبیات فارسی و تبری(مازندران)

قارن

شعر و ادبیات فارسی و تبری(مازندران)

آخرین مطالب

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حلزون» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

لسک (حلزون)

لسک (حلزون)

لیسِ تن دارنه اُ تیم جارِ کِفا دارنه لِسِک 

سِرنماشون بِنه سَر، اِشکمِ را دارنه لسک

با تنی سرسری (لیز)  کشتگاه را پشت سرش دارد حلزون /غروبگاه بر روی زمین کشتگاه شکمش را در راه دارد حلزون

 

اَتّه کش نازکِ تن وَرنه گوزنگوی پَلی

اَتّه تُوره گُلِ خنده تکِ لا دارنده لِسِک

یک بار تن نحیف را میبرد سمت سوسک سرگین غلتان/یک کوله پشتی خنده لای لبش دارد حلزون

 

شُونه لَسْ لَس گِلِ سر تا گُلِ سَر، شِلْ پِئی مِجْ

خَسته تن دارنه اُ اَرمونِ وفا دارنه لسک

میرود آهسته آهسته از روی گِل تا روی گُل در حالی که خیلی آرام و شل یواش حرکت میکند/تن خسته دارد وآرزوی وفا داری دارد حلزون

 

نرمِ شاخ دارنه بَوین غصه ر شاخ زَنده اتی

لاک لا ،برمه ،خشالی ر سِوا دارنه لسک

شاخ نرمی دارد (با اینهمه)نگاه کن به غصه ها شاخ میزند کمی/ لای لاکش گریه و خوشحالی را جدا از هم دارد حلزون

 

شو سَری شُونه کَئو باغ ،وِنه چش چش دَره راه

زَنده گاز شُوپه شِه دردا رِ حیا دارنه لسک

شب هنگام به باغ کاهو میرود و چشمانش منتظر در راه است/ گاز میزند زمان تنهایی نگهبانی از مزرعه دردای خودش را حجب وحیا دارد حلزون

 

کوچه تِک شی یه اِمو هی گِته روجای خَوِر

ریزِ چشما دَره را، اَسلی کِپا دارنه لسک

میرود به منطقه "کوچه تک" و بر میگردد و باز خبر از روجای(ستاره) خودش میگیرد/ چشمان ریزش به راه است و کپه کپه اشک دارد حلزون

 

اَتّه حَبْ گندمِ وسّه بُونه جَنْدم مِه بهشت

اَره شیطونِ گذر ،چَکّه سِما دارنه لِسک

به خاطر یک دانه گندم بهشت مان میشود یک دنیا جهنم/ آری در محل عبور شیطان دست زدن و رقص شادی دارد حلزون

 

اِمبه هر شو کوچه سَر لِسّک ِ سّون زخم اُ زلی

هاده شِل بِفته ر، دسّا رِ وِشا دارنه لسک

می آیم هر شب سر کوچه مانند حلزون با تن زخمی/موهای بافته ات را آزاد کن که دستهایش را باز نگهداشته است حلزون

 

#روح_اله_نظرنژاد_کدخدا


  • روح اله نظرنژاد