قارن

شعر و ادبیات فارسی و تبری(مازندران)

قارن

شعر و ادبیات فارسی و تبری(مازندران)

آخرین مطالب

۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

روح اله نظرنژاد

امشب این باران مبر، دل با خودت گیلان مبر

یا دلت گیلان مبر، یا امشب این باران مبر

سمت لاهیجان مبر این چای خوش عطر حضور

قوری طرح قجر تا سمت لاهیجان مبر

تایباد ار باد می آید مپرس از زعفران

می وزم تا تای باد این زیره را کرمان مبر

چند شب نامه نوشتم از دو چشمت چند شب

من غلط گفتم تو این شبنامه تا تهران مبر

 ترکمن چای لبت کرده مرا از "ما " جدا

گر"دوشنبه" مال توست لطفی بکن " افغان"  مبر

مکر، می پیچد زشش سو، ازمیان کنگره

از میان کنگره عهد مرا لوزان مبر

یا به رفسنجان مبریا پسته لب خندان نما

پسته لب خندان نما، سربسته رفسنجان مبر

باد می نالد دوباره در کنار روسریت

"ساریه " گر میدهی برباد تا گرگان مبر

سمت تابستان مبر نارنج ها گل کرده اند

روی نارنج مرا تا سمت تابستان مبر

یا دلت گیلان مبر، یا امشب این باران مبر

امشب این باران مبر، دل با خودت گیلان مبر

   روح اله نظرنژاد

  • روح اله نظرنژاد
  • ۰
  • ۰

بی تو به سامان نرسم ، ای سر و سامان همه تو

ای به تو زنده همه من ، ای به تنم جان همه تو

من همه تو ، تو همه تو ، او همه تو ، ما همه تو

هر که و هر کس همه تو ، این همه تو ، آن همه تو

من که به دریاش زدم تا چه کنی با دل من

تخته تو و ورطه تو و ساحل و توفان همه تو

ای همه دستان ز تو و مستی مستان ز تو هم

رمز میستان همه تو راز نیستان همه تو

شور تو ، آواز تویی ، بلخ تو ، شیراز تویی

جاذبه شعر تو و جوهر عرفان همه تو

همتی ای دوست ! که این دانه ز خود سر بکشد

ای همه خورشید تو و خاک تو ، باران همه تو

تا به کجایم بری ای جذبه ی خون ! ذوق جنون !

سلسله بر جان همه من ، سلسله جنبان همه تو


"حسین منزوی"

  • روح اله نظرنژاد
  • ۰
  • ۰

ای دلبر شیرین دهن ای دخترک لوس
ای چشم تو در لشگر مژگان شده محبوس

در پیچ و خم زلف شما گم شدم ای وای
این پیچش زلف است و یا جاده ی چالوس

تب کرده ام انگار دوباره بدنم را
آتش زده گرمای تنت حضرت ققنوس

سردرد شدم بس که از اندام تو گفتم
تجویز شد از روی لبت استامینوبوس!

من داغتر از داغ، همانطور که خورشید...
تو سردتر از یخ شده ای مثل اورانوس

کمتر سر من داد بزن اسقف اعظم
بس کن که دگر کر شدم از نغمه ی ناقوس

شرط پدرت بود مهندس شوم آخر....
ما شاعرکان را چه به سینوس و کسینوس

شبهای من و خواب؟... عجب امر محالی
یک روز به دور از تو برایم شده کابوس

گفتی که به فکر سفری از دلم و من..
از شعر نوشتن شده ام بعد تو مأیوس

گفتم برو اما جگرم سوخت پس از تو
بعد از تو شده کار دلم ناله و افسوس..

ابوالفضل عصمت پرست
  • روح اله نظرنژاد
  • ۰
  • ۰

سمیه قبادی


سمیه قبادی

تو مرد اجتماعی پیراهن آجری

من دختری خجالتی و سرد و چادری

من دختری خجالتی ام درحوالی ات

دارم کلافه میشوم از بیخیالی ات

ترسیده ام از اینهمه محبوب بودنت

با دختران دورو برم خوب بودنت

با من شبیه خواهر خود حرف می زنی

من خسته ام از اینهمه داداش ناتنی

با گیره ای که روسری ام را گرفته است

دنیا مسیر دلبری ام راگرفته است

با من قدم بزن کمی از این مسیر را

با خود ببر حواس من سربه زیر را

صعب العبور قله ی خودخواه زندگیم !

ای نام کوچکت غم دلخواه زندگیم !

این تکه ابر کوچک جامانده در هوات -

حالا حسودی اش شده حتی به دکمه هات

احوال من که با یقه ات خوب میشود

بازش نکن که باعث آشوب میشود

آن دکمه های مستبدت دشمنت شدند

آشوبهای کوچک پیراهنت شدند

تبعید میشوم به تو در شب نخوابی ام

با تو درست مثل زنی انقلابی ام

آرام در مقابل من ایستاده ای

بر هم زده ست نظم مرا اخم ساده ای

بیرحمی است با تو زنی همقدم شود

تا دختری خجالتی از جمع کم شود

باید که از حوالی قلبم بکاهمت

با حفظ حد فاصل شرعی بخواهمت

در من جهنمی ست که از سر به راهی است

دنیای من بدون تو یک حرف واهی است
.
.
  • روح اله نظرنژاد
  • ۰
  • ۰

مادرم از اهالی اندوه ، پدرم از حوالی درد است

مادرم فکر میکند زن نیست ، پدرم فکر میکند مرد است


چشمهایم به مادرم رفته ، همه جا را سیاه می بیند

صورتم کاردستی پدر است ، من چرا رنگ صورتم زرد است


مادرم بارها مرا عق زد ، توی یک سطل آشغال کثیف

پدر عاشقم نمی دانست ، پدرم را خودش در آورده ست


درد در مهره مهره ی کمرم ـ تختخواب قراضه ی پدرم 

که مرا باخت قبل آمدنم ، روی تختی که تخته ی نرد است


من نمی خواستم بزرگ شوم ، که گرفتار چند گرگ شوم

مرد بودن چه درهایی داشت ، مرد بودن چقدر نامرد است


امر کردند بندگی بکنیم ، صبح تا شب دوندگی بکنیم

یادمان رفت زندگی بکنیم ، زندگی هم خودش مرا ......ه است


فکرکردم خودی نشان دادم ، حس و حالی به دیگران دادم

دست و پای مرا تکان میداد. دستهایی که پشت آن پرده ست


 رفته بودم به ایستگاه قطار ، گله ای از گوزن ها در من

رام و بی اختیار برگشتم ، دشنه ای خیس خون خود در دست 


بازکن کوچه سرد و تاریک است ، من برایت چراغ آوردم

بازکن کوچه جای امنی نیست ، پر سگ توله های ولگرد است 


 باز شد در ، به خانه برگشتم ، نعش گندیده ای به من میگفت

در تابوت را ببند رفیق، آه بیرون هوا عجب سرد است


سعید حیدری ساوجی

  • روح اله نظرنژاد