قارن

شعر و ادبیات فارسی و تبری(مازندران)

قارن

شعر و ادبیات فارسی و تبری(مازندران)

آخرین مطالب

۱۷ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰


زنی به هیأت دوشیزه های دربار است
که چشم روشنِ او قهوه های قاجار است

مرا کشیده به صدسال پیش و می‌گوید:
برای شاعرِ مشروطه، عاشقی عار است

مرا کشانده به شیراز دوره‌ی سعدی
خجالتم بدهد؛ بهتر از تو بسیار است

دو چشم عطری او آهوان تاتار است
زنی که هفت قدم در نرفته عطار است

شبی گره شد و روزی به کار من افتاد
زنی که حلقه‌ی موی طلایی اش دار است

به گریه گفتمش از اشتباه من بگذر!
به خنده گفت که در انتقام، مختار است

زنی که در شبِ مسعودیِ نشابورش
هزارها حسنک مثل من سرِ دار است

زنی که چارستونِ دل مرا لرزاند
چهلستون دلش، بی‌ستونِ انکار است

زنی که بوی شراب از نفس زدن‌هایش
اگر به «قم» برسد کار ملک «ری» زار است

اگر به «ری» برسد، ری اگر به وی برسد
هزار خمره‌ی چله نشین به می برسد...

 


مهدی فرجی

  • روح اله نظرنژاد
  • ۰
  • ۰

ازدواج اجباری


شبی بهانه ی من شو برای بیداری

نگو! دوباره برایم بهانه ای داری

 

تمام فکر منی و نیامدی حتی

به شب نشینی این خوابهای افکاری

 

خیال با تو نبودن هنوز هم سخت است

هنوز با همه ی روز های تکراری

 

مرا ببخش اگر بی اجازه وارد شد

کسی به خانه ی دل از شکاف دیواری!

 

چه راه سرد و غریبیست راه من بی تو

شبیه مرگ  و یا ازدواج اجباری!

 

نمیشود بروم خسته ام... نمیفهمی؟؟!

چه لذتیست که اینقدر مردم آزاری؟


و حرف آخر من این که تا ابد ممنون.

 برای آن همه اشکی که بی تو شد جاری...

    زهرا هاشمی

 

  • روح اله نظرنژاد
  • ۰
  • ۰

از سر زلف تو پیداست که "سر" می خواهی


از فروپاشی یک شهر خبر می خواهی


عشق، میدان جنون است نه پس کوچه ی عقل


دل دیوانه مهیاست! اگر می خواهی..


میوه ام عزت و آزادگی ام بود که رفت


از تهی دستی یک سرو، ثمر می خواهی؟


شاخه ی خویش شکستم که عصایت باشم


تو ولی از من افتاده، تبر می خواهی


عطر گیسوی تو تا ملک سلیمان رفته ست


زلف وا کرده ای و شانه به سر میخواهی


"مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز"!


مصلحت نیست که از هرکه نظر میخواهی..


وصف تو کار کسی نیست بجز "حافظ" و من


عاشقی اهل دل و اهل هنر میخواهی...



پوریا شیرانی

  • روح اله نظرنژاد
  • ۰
  • ۰


گیرم که مضطرب شده ای، غم گرفته‌ای

دست مرا چه خوب ، که محکم گرفته‌ای

 

به به چه گونه های تر ِ دلبرانه‌ای

گلبرگ های قرمز شبنم گرفته‌ای

 

در "های وهوی" مجلس شادانه دیدمت

کز کرده ای و نوحه ی نو دم گرفته‌ای

 

عید آمد و لباس سیاهت عوض نشد

نوروز هم عزای محرم گرفته‌ای

 

چرخی بزن زمین و زمان زیر و رو شود

شعری بخوان، دوباره که ماتم گرفته‌ای

 

از بس برای خاطر تو گل خریده ام

حساسیت به میخک و مریم گرفته‌ای

 

عشق تو هیچ وقت نرفته است از سرم

با اینکه سالهاست به هیچم گرفته‌ای

 

گاهی اگر که عشق ترا دست کم گرفت

تقصیر توست دست مرا کم گرفته‌ای

 

 

آرش شفاعی

  • روح اله نظرنژاد
  • ۰
  • ۰

روح اله نظرنژاد -جاذبه

جاذبه

علتِ همه ی مشکلات  قانون نیوتن است

اگر نبود

کسی به زمین نمی خورد

همه به آسمان پرواز میکردند

کسی اعدام نمیشد

گیوتین عدالت فرود نمی آمد

و قیمت بلیت دیدنت اینقدر بالا نمیرفت

 

اگر قانون نیوتن نبود

نیمکت های پارک خیس نمیشد

و برای نیامدنت بهانه ای نبود

جاذبه ی زمین

بهانه ی جدید من است که بگویم

نیوتن ترا به زمین کوبید

نه دست های کسی ؛

 

به بهانه های من توجهی نکن

تو جذاب ترین جاذبه ی زمینی

( روح اله نظرنژاد )

13/2/1394



  • روح اله نظرنژاد
  • ۰
  • ۰

شب نامه

امشب این باران مبر، دل با خودت گیلان مبر

یا دلت گیلان مبر، یا امشب این باران مبر


سمت لاهیجان مبر این چای خوش عطر حضور

قوری طرح قجر تا سمت لاهیجان مبر


تایباد ار باد می آید مپرس از زعفران

می وزم تا تای باد این زیره را کرمان مبر


چند شب نامه نوشتم از دو چشمت چند شب

من غلط گفتم تو این شبنامه تا تهران مبر


 ترکمن چای لبت کرده مرا از "ما " جدا

گر"دوشنبه" مال توست لطفی بکن " افغان"  مبر


مکر، می پیچد زشش سو، ازمیان کنگره

از میان کنگره عهد مرا لوزان مبر


یا به رفسنجان مبریا پسته لب خندان نما

پسته لب خندان نما، سربسته رفسنجان مبر


باد می نالد دوباره در کنار روسریت

"ساریه " گر میدهی برباد تا گرگان مبر


سمت تابستان مبر نارنج ها گل کرده اند

روی نارنج مرا تا سمت تابستان مبر


یا دلت گیلان مبر، یا امشب این باران مبر

امشب این باران مبر، دل با خودت گیلان مبر

روح اله نظرنژاد

  • روح اله نظرنژاد
  • ۰
  • ۰

فراخوان

رود در پای تو هنگامه ی طوفان دارد

چشم برشانه ات اندیشه باران دارد


لاجرم فاصله ای نیست میان شب و من

بس که موهای تو پردامنه جریان دارد


چشم مست تو که راه من و دل را میزد

باز گویا هوس از حاکم کرمان دارد


بیخ گوش تو چه گویم ز دلاویزی صبح

بس که در حنجره ام وسوسه غلیان دارد


تکیه بربام دلم  همت والا طلبد

ورنه ابر دل من حالت گیلان دارد


کدخدایی کن و از کوچه دل بار مبند

چندروزیست دلم میل خراسان دارد


صبر کن تا به سراپرده ی ایمان برسد

هان بلال لب من قصد فراخوان دارد  


 (روح اله نظر نژاد )

  • روح اله نظرنژاد