میان زبان تبری و گویش مازندرانی امروز، تفاوت
فراوانی وجود دارد آن قدر که مردم امروز مازندران زبان تبری را نمی فهمند. زیرا آن
زبان، مربوط به زمان دورتر و مکان گسترده تری از مازندران کنونی است که یک زمانی
مازندران فعلی جزء آن بوده است. قدمت تمدن این سرزمین در زمان آمدن آریائیان به
ایران نیز فراتر می رود؛ تا به جایی و زمانی می رسد که تپوریان و آماردیان در آن
زندگی می کردند. ما نمیتوانیم تپوریان و آماردیان را فاقد تمدن و فرهنگ بدانیم.
زیرا آنچه درباره این مردمان گفته اند حکایت از حضور تمدن و فرهنگ شان است
. از ادبیات آماردیان و تپوریان، تاکنون چیزی در
دست نداریم. امّا در زبان تبری اندکی داریم که برای نوشتن تاریخ ادبیات می تواند
مبنای کار محققان قرار گیرد. تقریبا از اواسط قرن ششم به همه مناطق تبرستان
مازندران گفته شد. و ما امروز مازندرانی هستیم، نه تبرستانی و گویش ما نیز
مازندرانی است. اشعار کنزالاسرار و اشعار زمان های بعدش را
مازندرانی می دانم نه تبری.
زیرا میان آن زبان و این گویش آن قدر فرق وجود
دارد که من از آن زبان چندان سردر نمی آورم. به نظر می رسد در زمان اقتدار زبان
تبری، بعضی از مناطق تبرستان، مازندرانی سخن میگفتند. شعر و ادبِ مازندران را با سابقة دراز تبری می
شناسیم، که از این زبان آثارِ زیادی در دست نیست و آن مقدار کم عبارتند از:
1- نیکی نامه اثر مرزبان به شعر تبری که فقط یک نام
از آن باقی است.
2- مرزبان نامه ( آنچه امروز معروف است ) اثر
مرزبان به نثر، به گویش تبری
( به تقلید از کلیله و دمنه) که اصل اثر در دست
نیست، فقط در ترجمه باقی است بقیه در ادامه مطلب بخوانید
3- اشعار: به صورت ادبیات پراکنده از مسته مرد
(دیواروز)، قطب رویایی، قاضی هجیم، چند اسپهبد و امیر و... یک نام ( استاد
فیروزه)، که از سر تفنّن سروده اند نه محض احیای زبان. اشعار مانده، از جهت اصالت ساخت و باخت در خور
اعتماد نیست و بعضی هنوز درست خوانده نشدهاند و ترجمه های بجا مانده در مواردی اشتباه
است. یعنی از یک شعر، چند گزارش مختلف دیده میشود. معلوم نیست، اشکال در شعر است یا در کتابت شاعر،
یا در کاتبان و ناقلان، یا در مجموع. آیا شعر قطب رویایی واقعاً شعری اصیل با
رعایت تمام جوانب نحو و ساخت و اصالت زبانی است ؟ اگر مبنا را بر صحت و اصالت بگیریم باز نمی
تواند پذیرفت که شعرش برابر زبان متداول زمانش باشد نسخه های بجا مانده اختلاف متن
را گواهی می کنند. دو دیگر اینکه شاعر دیدگاه یک آدم بومی را داشته باشد و
اصطلاحات به کار رفته برابر نحو زبان تبری باشد. نتیجه می گیریم :
1- آیا شاعر مسلط به زبان خود بود؟ 2- آیا در شاعری
آن قدرت را داشت تا مانند گفتار متداول نحو و ساخت زبان رارعایت کند ؟ 3- آیا
احساس و اندیشة شاعر بومی است ؟ 4- در صورت صحت موارد فوق و تأیید آن، آیا توانست
با نوشتن،آنچه را که سروده است نشان دهد ؟ یعنی خوانندگان از روی نوشته به همان تلفظ
شاعر برسند ؟ 5- آیا کاتبان بعدی اثر را اصیل انتقال دادند ؟ و چند پرسش دیگر، که
به عقیده من جای تردید دارد. اما مازندرانی سرود، اشاره شد که آغازش را از
مجموعه اشعار کنزالاسرار می دانم هر چند درصد بسیار بالایی از محتوای اشعارش در
حوزه فرهنگ و ریز گوشه های فرهنگ مازندران نیست. انکار عظمت معنایی چند دو بیتی هم
بی انصافی است. با قدردانی از کار آن چند عزیز تبری گوی و تبری نویس. نتیجه
می گیریم که ادب مازندران وارث ادب تبری است. و از مرحوم پدر ظاهراً همین مختصر به
جا مانده است. همواره عقیده داشتم که آثار و اشعار یک ملّت
باید معرف فرهنگ (باور، اندیشه، احساس، فلسفه و عواطف و...) آن باشد. در غیر این
صورت آن نویسنده یا شاعر یا هر نام دیگر، در اعتلا و باروری و معرفی فرهنگش قدمی
نگرفته و قلمی نرانده است و اندک اندک با مردم و فرهنگش فاصله می گیرد. هنر هم یکی از عناصر ارتباط انسان ها با یکدیگر
است. از این روست که توجه به تمدّن و فرهنگ توصیه می گردد. آینده نگری یک اثر یکی
از عوامل و اسباب پایداری و پایائی آن اثر است و هنرمند باید جهان آتی را امروز
ببیند و در اثرش منعکس کند، تا آیندگان خود را در آن بیابند و این همان راز بقای
یک اثر است. توقع و انتظار من از شعر مازندرانی (مازندرونی شعر ) این است که
بتواند معرف مردم خود باشد، مردم، ملاک معیار فرهنگ خودند. اگر امروز نتوانیم در
آثار خود زیبایی های باور، اندیشه و احساس، محیط، اخلاق، رفتار و کردار و.. خود را
برای دیگران که در آینده صاحبان این مرز و بوم خواهند بود برسانیم در واقع به
وظیفة هنری و مردمی خود عمل نکرده ایم و آنان از گذشته خود که امروز ماست اطلاع
نخواهند داشت. همچنان که ما از آثار ادبی دروة مست مرد و شعر استاد فیروزه چیزی
نداریم و دیگر آثار مانده نیز معروف کامل فرهنگ ما نیست شعر امروز ما، باید نیک
اندیشی،راد مردی، بزرگواری. نیک نگری. مهربانی و نجابت و صداقت و صممیت،جوانمردی و
رشادت مردم خود را با بهترین و صمیمانه ترین واژه ها و لفظ در طبق اخلاث سبز خویش
نهاده تقدیم تاریخ کند. تا هر کس شنید و خواند، در آن فضای قدسی باور و فرهنگ مردم
قرار گیرد و به این اصل برسد که مازندرونی شعر – خلاف نظر بعضی – چیزی برای گفتن
دارد. اثر باید بعد از ترجمه معرف فرهنگ و مردمش باشد و اگر نه نمی تواند تا
آیندگان ادامه یابد و به قول استاد شفیعی کدکنی در ذهن مردم رسوب نمی کند. مازندرانی سرود، به گمان من همچنان که گفته شد –
باید معرف مردم، محیط، فرهنگ و باور آنان باشد. یعنی خواننده یک اثر مازندرانی –
دست کم – در فضا مازندران قرار گیرد. نه با شنیدن شعر مازندرانی. به جنوب یا به
کویر برسد! مازندرانی سرود را به دو گروه فارسی شعر، و
گویشی شعر« بوم سرود » تقسیم میکنم:
1- فارسی شعر : شعری است به زبان فارسی در قالب و
مضامین مختلف که مازندرانی می سراید، خواه دارای مفاهیم عام و همگانی باشد، خواه
در حوزه فرهنگ و تمدن مردم مازندران باشد.
2- گویشی شعر « بوم سرود » را به دو دسته تقسیم
کردم: مازندرونی شعر و مازندرون شعر. منظورم از مازندرونی شعر، آن است که شعر از نظر
صورت و محتوا مازندرانی باشد یعنی خواننده با خواندن شعر در فضا و هوای مازندران
قرار گیرد و مازندرون شعر،شعری است که از نظر صورت ( واژه ترکیب ترکیب و نحو)
مازندرانی اما از نظر محتوا همگانی وعمومی است. بنابراین مازندرونی شعر نه نحو
معیوب در گویش مازندرانی دارد و نه محتوای غریب و بیگانه. در این نوشته به علت
کوتاهی فرصت و عدم دسترسی به عزیزان شاعر نتوانستم نمونه های کاملا منطبق، معادل و
هماهنگ و... موافق نظرم به دست بیاورم، در هر حال نمونه های
زیر را عرضه میدارم: انّه دار وارش هدامه شه گیلاره دارِ چلا چو بَورده مه قـواره تازه بورده شیرْ دَکِفه مِه پلاره خور بیمو، ورگ بزوته گیلاره
« کنزالاسرار» ج1 ص 131/6 نماشونِ سرا مه ونگه ونگه چار بیدار درشونه صدای زنگه کمین چار بیدارّ، برار بئیرم دمـبـدم خـورِ شه یــار بئـیـرم
«مردمی» خجیره کیجا، هیّا هیا شومی کو گندم به درو بینج بنشا شومی کـو اراده به کو دارمه نشومه بی تـو کَرِ سنگ دشت بارگیرمه خاطر تو
«کنزالاسرار» ج1 ص 134/28 لوشْ کلومی گَتْ دروازه نوونه کلیـن بنه اسپـی رازه نوونـه بخوشتـه هسـکّا تــازه نــوونـه نامرد جور، تلی سازه نوونه
«نیمایوشیج »کلیات ص644 /112 سه تاچینکّا داشتمه خجیر و خارک اتّاره کرچک بزو اتی ره شالک اتـا بمـونّس ونـک بکنـه بهــارک اون هم کَتِ په کُتِه زنه کتارک
«کنزالاسرار» ص160/147 و براساس تداول عرف نمـاشون افتـاب کشنـه زرده بـلـنِّ ممـرز سـر گیـتـی چــرده ته تور چمرا خاموش ویشـه رزِرزِ خونشکردیگتی شه درده
«علی هاشمی چلاوی» اونمـا بیـارده هلـی تتـی ره سو بیـارده مَلهِ وَرِ کتی ره بچا بچا سراینگو اسپه مکنا ونوشه دَکرده شه پمتی ره
«محمد لطفی نوایی» نوج، ص91 قالی سرنیشتی، کوبِ تری ره یاد دار امسـال سری پار ِوشنی ره یاد دار اسب سواری دوش چپی ره یاد دار چکمه دپوشی لینگ تلی ره یاد دار کنزالاسرار ص 131 مونگه شو بلبل مسکنّه خونّش ویشه دریم جه،اَش زنّه نالش شـرشـرِ آبشــارا روآرِ مـجش چمرِ زنگ گسفنـدون گالـش لَلِه وای چپون گالشی خونش زِلالِهْ ائو دَریـم، رو جـایِ شـو میهـا تَجِنِه دلغـارّه دنــه خش سی سی پشته جه شِه زِنِّهُ وارِش هِمِهْ سُوغاتِیِ فصـل ویهــاره ویهـاره پـر خجیــره لالــه زاره
«محسن مجید زاده» نوج، ص94 صرفنظر از قافیه سازی در مسمط ترجیعی آقای مجید
زاده،اگر چه اشاره مستقیم فرهنگی نیست، تصویر، محل تصویر و پاکی بیان، از دیار سبز
مازندران خبر می دهد. عاروس و داماد شینهحِجلِه خِنِه شَمْ به دَسّ و قَن به دِهون کِردِنِه دامـــادِ پـر اِمــو دائِـه پـا اِنــّاز تـا عـاروس هنیشـه روی زر اِنّاز عــاروس شِه خِنِه وَنِِّسه رَجــِه کَتِ کَـش ر زوئِه رِز رِزِ میـجِـه آویزونکِردِه هرچی داشتِهجِهاز مُورْ قاب،ُتتمکیسه،پیلکیف، جانِماز عیسی کیانی حاجی،سجرو، ص40،ناشر مؤلف، 1375 حضور بخشی از رسم و سنت ها و عادات در نظم فوق
مورد توجه است. دِسِّــه روزِ لَلـِة خـونــش نیمــو چپون هی هی و خونش نیمو پلنگلسلس بوردهچفتدیاری لَله ره ونگ هدا عاشـق واری چپـون بـی وفـا رونـش نکـرده لَله جه حرف نزو خونش نکرده
«اسداله عمادی » نوج، ص66 مفهوم بیت ها جزء باورهای مردم مازندران است که
پلنگ عاشق آواز خوش و صدای نی است و حتی به بعضی خوش آوازان محلی پلنگ عاشق هم
گفته اند. خنه یِ قصه ره هر سرهِ سرِه پیرزنا چل کرده رشته شو سیو پَرّه که واکرده همندی ره چرا کرده گته: پرچیم شِخ آسمونِ تو که شه دتا لینگ هوا کرده ندودندی وِه چه ها کرده... محمود جوادیان، کوتنایی، نوج، ص44،انتشارات معین
چاپ مهارت، سال1375 بیان شاعرانه ای از باورهای مردم مازندران شو په گرِ صدا ایمومه گوش کتری تشِ سَرْجه بیمو جوش لَلـه وا زمـّه تـا گسفـن بچـره لَلة صدا جه من و مه بیهوش مهدیان، پدیار،کوشش اشرفی ص132 ننوز گته که اشرف ته باغشِا کو ته شاه و امیرونِ برو بیا کو ته سرنا چی و چکّه زنِ سماکـو کالـه بهییـو تره دَوسْتنه گو اشرفی،ننوز،ص 7
ننـوز گُته که دِنیـا چه کـارِ زاره گاسفِن بهکرس ورگ ونهسِرِه داره کرکِ کولـی ره ربا اجاره داره الحق که جَهَون گو دَکته پنبه جاره اشرفی، ننوز، ص 76،خانه سبز، 1376 نچـرم کاها کـردنه ته عـادت آدم فداها کردنـه ته عـادت نِمبه مِسّه سیو دسمال بئیر دس چکه سما ها کردنه ته عادت امـرو بمومه کاکـرون درمبـه سیو ساینه ته جا آخر وَرمبه تیسا خشک نونِ خدرهخرمّبه نامــرد نـونِّ دکـّل نخـرمبـه علی حسن نژاد، ونوشه، چاپ فرهنگ و ارشاد استان،
سال 1377 هـ.ش، ص26 اعتماد به نفس و نخوردن نون نامرد اگر چه در
باور همگان است. اما در مازندران بسیار رایج است. ته که دنیای غم ره دوش کشنی ته که زیاد و کم ره دوش کشنی تـه کـه بورده بهـارِ بـوره دارنی ته که خواخرا مارِ، بورِ دارنی... مهران نوری، ونوشه، ص27 اَزیمـار دَسِّ چیـن کمِّه تـه دَردِ اولی، اولی وجین کمّه ته دردِ خوشَه خوشَه و خمِّن خمِّن ایمِه کِپا کِپا و خـَرمن خَرمن ایمِـه جلیل قیصری،نوج، ص 80
ازال و ورزا اره سربشته بورده گَسنّ و ورکاره سربشته بورده نشـرسّه کـرّه خـرمن نکـرده فیـه و لیفـاره سـربشتـه بورده جلیل قیصری، سولاردنی، ص12
(مجموعه اشعار، قیصری،کوشش حسین صمدی، نشر زهره،
چاپ احمدی، 1371) گوهـا ر رُش هـادِ بُرن لَتـه په هـوا زرده بَزو خامبـه بـورِم لِه کالی ر وازهِکان کاتی ر بَیِرَه کُلنده دوندِ و هاکن لوش رهِ په کریم اله قائمی، نوج، ص 72 لیلی جان خونشی بَیّه مِن دب صدا ره سر دِمّه خومِّه دلِ گب گمه لیلـی! تو نومه ملهـمِ دل سینـة عاشقـون هسـّه تِه منـزِل علی اصغر مهجوریان،نوج،ص101 دی بَهیته په کَلِهی پلی نیشتی تره ویّمه کَلِسّی کَله ور تَشه کا،کنِّی ماشِه جا کِه خُوبَیْره تره دیگر... علی اکبر مهجویان، نوج،ص 104
شو که اتکه کشنه قد گرنه چپون لَله واره لَله وار زندو دِنه سرشه صداره خوندنه لیلی جان آی، لیلی جان آی، لیلی جان آی، لیلی
بلاره غلامرضاکبیری،تلاونگتیت یها��مجموعهاشعارانتشارات:پژ��هشهای���فرهنگی،1377ص49 گتـه ننـا کلثوم بسـّانی دانّـه هر چی برمه کِمّه مِسّه نیانّه بـرمـه نکـن دتر گیس بـلاره تنِ کچلـه تَنِ میسـه بـلاره برار بسانی روش مرغنهگینی تــه منِ دترّه بسـانی دینی
«محمود رستمی » شوپه نپار نخس پسرگت گتِ ونگه وا نده خـی دکفه زرات جار بینج کوفا خره ننه مشتی که گوره دوشنه ونگ تلا ویشاربونه مزیرمردی که دیگر با سک وسول سره ننه
« رحمت اله حسن پور» (تنها) مازندرون شعر : باید گفت : تقریبا همه اشعار
دیروز و امروز ما، در این گروه جای دارند. یعنی اگر از لغزشهای نحوی و وزنی و
قافیه ای بگذریم. محتوای اشعار ما، عمومی است. همان گونه که در اشعار محلی دیگر
استان هاست. به تعبیر دیگر پس از ترجمه، متن حاصل معرف، محیط زیست نمی خواهم بگویم
که شاعر باید مازندرونی شعر بگوید، اما می توانم بنویسم آنچه گفته شد چنین است. می شود شعری گفت که پس از ترجمه، معرف محیط شاعر
(محل احساس و..)، کشورش و سرانجام احساس و تفکر جهانی باشد. برگرداندن مضامین یا
مفاهیمی که در ادبیات فارسی و جهان گفته شد به گویش مازندرانی – آن هم نه بهتر –
به گمان من چندان هنری تلقی نمیگردد. امیرگته کِه مه دوسخشحاله یا نا؟ همون اوّل حسن و جماله یا نا ؟ وه زمــزم آسـا آب زلالــه یـا نـا ؟ دندون دَر دهون حقة لاله یا نا ؟ این رباعی در مفهوم عام است و با ترکیب های :
اول حسن و جمال، زمزم آسا، آبِ زلال وندون دُر و دهون حقه لال فارسی، یا ؛ تـه در ارنَوّه بـدر منیر نابـوده ته خوبی نوه یوسفخجیر نابوده ستـاره تنِ نقش ضمیر نابـوده هـرگز آدم دل به خمیـر نابـوده در این رباعی : ارنوّه، بدر منیر، نقش ترکیب
فارسی است و موضوع آن نیز ناا تازه دو چشم نرگس مست و دولوشه عناب ته دیم خور دیم دهون ته حقة ناب نـدومه تنِ فضــل و نـدومـه تـه باب اَنه دومــه که وِ هسّـمــه بـی تـاب کنزالاسرار خبر مصراع آخر،سه مصراع قبلی فارسی است. فقط
واژه های لوشه، دیم، خور، دهون ندومه، تِه مازندرانی است. امیر گته که ماه ره غبار بئیته فرنگی ره شاه زنگبـار بئیته هنـدو بیمـو قافلـه بار بئـیتـه زحل قمر سرخش قرار بئیته کنز الاسرار رباعی بسیار زیبا با بُرد مفهوم، محتوایی
ارزشمند و ویژگی شعری بالا و اشاره ای (احتمالاَ به بزرگ) و شاید هم مصرع دوم به
قول دوست پژوهش گرم سیروس مهدوی اشاره ای ضمنی به واقفه تاریخی (1110 هـ.ق ) باشد.
امیر گنه که فردا که محشر اِنه مرتضی علی آقای قنبر اِنه پهلو در بخرد زهرای اطهر اِنه جمع شهدا با تنِ بی سر اِنه امیر، به نقلی از مرحوم ملا اسحق حیدری دو رباعی زیر حکایت از صداقت طبع و باور
گوینده(یا گویندگان) دارد، این ویژگی اگر چه جنبه همگانی دارد. بدیهی است همه
همگان ! از صداقت طبع و باور و ظرافت احساس برخور دار نیستند. ته بُوردن بوردن و مهِهارشهارش کهـو آسمـون نرم نرم وارش مــره خـش بیمـو تـه راه و روش چند مزه دارنه بچا دیّم خش دو بیتی عاشقانه ای است که از مازندران، که
جوانب فرهنگی و باور در آن محفوظ است. اشعار آقای مهندس کیوس گوران (که اخیراً نواری
با صدای ایشان به بازار آمد)
با توجّه به زبان طنز خاصش دارای بار فرهنگی
است. همینطور منظومه چکل آقای مهندس کاظمی که علاوه بر ارائه تصویر در زندگی مردم
دارای بار فرهنگی است. شعر گلپاره آقای علی اعظم حیدری با تصاویری از
مناطق سوادکوه و ذکر نام بعضی مناطق آن دیار و نقل واژه های پربار که به گمان بعضی
قدیمی و فراموش شده اند البته نه در سوادکوه و دیگر مناطق ییلاقی کمابیش نمایان گر
زندگی مردم است.( این اظهار نظر در حد تورق است.) اگر شعر ما در معرفی فرهنگ و زندگی مردم ما،
عادت، اخلاق و احساس و عواطف و اندیشه و باور مردم ما باشد. بیشتر از اشعاری که به
شیوه فارسی سروده می شود در ذهن مردم می نشیند، تاریخ نشان داد که مردم به بقای
فرهنگ خود فوق العاده پابند و علاقمند است. با نگرش به اقبال مردم به مازندرونی
سرود و اشعار به جا مانده و رسوب کرده در ذهن مردم، ویژگی های زیر در آن دیده می
شود.
1- صداقت گفتار
2- پاکیزه بودن احساس شاعرانه
3-آگاهی و دقت شاعر از توان واژه ها و ترکیب ها و
کاربرد دقیق آن در تجلّی بهترین و زیباترین معنی از ژرف ترین گوشه فرهنگ خود.
4- بیکار نبودن واژه ها : عدم نمود واژه ها،
(صرفنظر از سکتة وزنی و لنگی قافیه
)
5- عدم وجود گره خوردگی در لفظ و معنی ( تعقید لفظی
و معنوی )
6- سعی در حفظ موسیقی کلام به صورت طبیعی
7-کاربردطبیعی وغیرمصنوعی وساختگی از صناعات ادبی
و علوم بلاغی
8-حضور ایجاز کنایه، ضرب المثل به جای استعاره های
شعر فارسی
9- استفاده از چند وزن پرکار برد و محدود لذا در نقد و بررسی اشعار، رعایت نکات یاد شده
ضروری است. مردم آگاهانه نشان دادند با چه شرط و ضابطه ای اشعار را در ذهن خود جای
می دهند. آنان نمی نشینند تا نقادان نقد کنند، ضابطه تعیین کنند. آن گاه اشعار
مورد تأیید آن ها را حفظ کنند. بلکه می گویند اگر شعر دارای این ویژگی ها باشد. در
ذهن ما رسوب می کند. این گفته حمل بر آن نشود که مردم به نو آوری و ابتکار توجّه
ندارند، می خواهم بگویم اگر در شعر از عناصر پایا دارنده استفاده شود در آینده نیز
مورد استقبال مردم قرار می گیرد و شعر قبل از شاعر نمی میرد. اگر سعی شود مازندرانی سرود پای از فرهنگ بیرون
نکشد. شعر ما، دست کم برای کسانی که فرهنگ ما را نمی شناسند تازه است. سخن نوآر، که نو را حلاوتی است دگر، برای ما این
گونه توجیه می شود
این مزخرفات هیچ پایه و اساس علمی ندارد