قارن

شعر و ادبیات فارسی و تبری(مازندران)

قارن

شعر و ادبیات فارسی و تبری(مازندران)

آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

بهروز آورزمان

برنمی آید شال از پس این موهایت

آبشاری که رسیده است به بازوهایت


کس ندیدم که در این شهر پریشان تو نیست

شهر بی تاب شد از لختی گیسوهایت


در کمین بودم دستی به کمانت نبری

از بد حادثه برداشتی ابروهایت


طرحها ریخته ای در سر تندیسگران

هر زمانی که زدی دست به پهلوهایت


باد واکرده گریبانت و انداخته است

شوق پرواز به بال و پر آن قوهایت.


باغ پیراهن تو عشرت زنبوران است

همه حیرت زده دور و بر کندوهایت


آه کوتاه بیا پیرهنت کوتاه است

لااقل کاش بیاید سر زانوهایت


چادرت کو دختر شرم جنوبیت کجاست؟

غیرتم کشت بپوشان بر و بازوهایت؟


هرکجا می گذرم صحبت دریای شماست

ای بمیرند الهی همه جاشوهایت


بندر لنگه و یک جفت طلسم چشمت

کاش باطل بشود شیوه ی جادوهایت !

 

 

بهروز آورزمان

  • ۹۴/۰۲/۲۶
  • روح اله نظرنژاد

بهروز آورزمان

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی