قارن

شعر و ادبیات فارسی و تبری(مازندران)

قارن

شعر و ادبیات فارسی و تبری(مازندران)

آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

میا (هوای ابری)

"میا "
صِواحی که هوا  میا هسته
آفتاب ناز نکش
تِلای وَنگ و سیکای مَک مَک
ته خو ر
ته می واری پِشو زَنده
چش ر کُوریک نَیر
بِنه سَر ویشار

شعر: کدخدا_نظرنژاد

برگردان به پارسی:
صبح که هوا ابری و گرفته است
منتظر آفتاب نباش
آواز خروس و سروصدای اردک
خوابت را
مانند موهایت به هم میزند
دیگه چشمانت را نبند که
"بنه سر" خیلی وقت است که بیدار است و منتظر توست
میا (هوای ابری و آماده بارش)

#نظرنژاد_کدخدا

https://telegram.me/joinchat/AZDXsDwAOczLyC2O2Gam6w

  • روح اله نظرنژاد
  • ۰
  • ۰

سرخ سه

 

سرخ سه

سیب سرخ

اون سرخ سه اون دار سر

آن سیب سرخ بر روی درخت       

خوردِ خنه ، رواق سر

آن خونه کوچک روی ایوان

رز میچکا ، یتا یتا

گنجشک های کوچک یکی یکی

 دونه چینه اون نال ور

کنار ایوان دانه می چیدند

نارنج او آبگوشت او

آب نارنج با آب آبگوشت                  

طاس دله پیاز ور

داخل کاسه در کنار پیاز

پیاله ها اساس جه پر

کاسه ها پر از محتویات آبگوشت             

مهمونای این ور اون ور

در این سو و آن سوی مهمانها

عمه ماری انشوی کش

عمه ماریا در کنار درخت نارنگی 

 سیر ترشی داشته کش به کش

سیرترشی داشت کنار هم چیده

اون گرد دیم اسبه رو

آن سپید روی با صورت گرد

کتاب خوندسته سر به سر

پشت سر هم کتاب میخواند و توجهی به اطراف نداشت

عمه پسر حاجی رضا

پسر عمه ام حاجی رضا             

چارزانو نیشته پشت در

در پشت در اما چهار زانو نشسته است

#کدخدا_نظرنژاد

https://telegram.me/joinchat/AZDXsDwAOczLyC2O2Gam6w

  • روح اله نظرنژاد
  • ۰
  • ۰

کبل خاتون

تقدیم به مادرعزیزم خاتون
1. بِی یِم بیرم تِه دستا کِبل خاتون         
خُوش هادم آی تِه چشما کبل خاتون
2. هِنیشیم کُرسی بِن تِه دست بَیرم         
ته باوُری قصه بیستا کبل خاتون
3. سِواحی شی وجین کاردی تیناری           
ته همرا نون وهوکا کبل خاتون
4. نِماشون سَر شی اَسیو دلو او یاردی     
نِقاره زوو ، وَک هر جا، کبل خاتون
5. ته دست زخمی بِیه ، پنبه زمین سَر       
 پیله زُو اَی تِه لینگا کبل خاتون
 6. قدیما رسم بِیه دنون طلایی         
ته دندون عاریه پیدا، کبل خاتون
7. کُولی کاردی تِلا و تَشنی یکجا        
وِلَق زوُو کِرک وسیکا کبل خاتون
8. انارچوُک چوُک پَتی مِدبخ، بگردم          
همه سِر(سیر) و تِه وشنا کبل خاتون
9. هَلی ترشی زُویی سبزی پِلا لا     
سیکا یِشتی وِنه لا کبل خاتون
10. کَئی پِلا و نیمرو، ترشی وینگوم     
خودت موندستی ناشتا کبل خاتون
11. تِه کشور بوُرده مش رمضون دنبال      
رضا و ممدلی  جا کبل خاتون
 12. بِواره نور ماریه قبرِ صد بار      
هادیم صلوات پک فا کبل خاتون
13. بَشسُتی اَلیجه دَره رَجه سَر     
 با چارقد کئو میرکا کبل خاتون
14. ماه رمضونا بُونی قرآن به کشه         
ته خوبی بیه کوفا کبل خاتون
15. تِه تن رازقی بُو دارنه ، تِه کَشه   
بَخواسم تا به اِفتا کبل خاتون

شعر: کدخدا- نظرنژاد

1. بیایم دست هایت را بگیرم کربلایی خاتون و بوسه بر چشم های تو بزنم
2.با هم بشینیم زیر کرسی و  و تو  آرام  از گذشته ها قصه برایم بگویی
3. صبح زود میرفتی برای ویجین تنهایی و همراهت هوکا (ابزار کشاورزی ) و نان بود
3.غروبا میرفتی از رودخانه آب میاوردی در حالی که همه جا غورباغه ها برایت آواز می خواندند
6. قدیم ها داشتن دندون طلا نشانه پولداری بود رسم بود اما دندون مصنوعی از دهانت پیدا بود
8. دست هات از کار در زمین پنبه زخمی می شد و پاهات پیله می بست
7. داخل لانه می کردی خروس و مرغ ها را و قتی سرو صدا می کردند مرغ و اردک ها
8. خورشت انار چوک چوک درست میکردی داخل آشپزخانه فدای تو بشوم  -همه سیر می شدند ولی تو گرسنه می ماندی
9. لای پلو سبزی ترشی آلوچه می ریختی گوشت اردک را لای پلو میگذاشتی
10. کدو پلو و نیمرو درست می کردی با ترشی بادمجون ولی خودت نمیخوردی برای اینکه ما بخوریم
11. مادرت کشور و پدرت رمضون از دست داری و داغدار رضا و محمدعلی برادرت شدی
12.قبر عمه ماریه را نور ببارد صد بار و برایش صلوات پشت سرش بفرستیم
13. پارچه پشمی راه راه (الیجه) را شستی و روی بند آویزان کردی با آن روسری که رنگ مروارید آبی است
14. ماه رمضون که میشه قران به بقل می شی و ازش جدا نمیشی ثواب های تو به اندازه کوه شده است
15. تنت بوی گل رازقی را می دهد  در آغوش تو بخوابم تا زمانی که  آفتاب طلوع کند

برگردان به فارسی: کدخدا

  • روح اله نظرنژاد
  • ۰
  • ۰

روجا


تِه بُوری روجا ر سُو کمبه امشو
ونوشه لینگ رج بو کمبه امشو
بادی رِ نال سر بکوشتی بوردی
بی ته با غم حسنو کامبه امشو
شعر:کدخدا

برگردان به فارسی:
تو بروی ستاره را امشب روشن میکنم
جای پای بنفشه ها را بو می کنم
فانوس رو ایوان را خاموش کردی رفتی
بدون تو در دریای غم شنا میکنم
کدخدا_نظرنژاد


  • روح اله نظرنژاد
  • ۰
  • ۰

لوش

لوش ( در چوبی باغ )
سوچو ونوشه ر باز بهیته دوش
تره کامبه دلاله ،حرف هاکان گوش
پشت مردم  سفه چین حرف نشنو
یتا گوش در هاکان یتا گوش لوش
#کدخدا_نظرنژاد
برگردان به فارسی
بر روی سوچو ( چوبی که فانوس آویزان میکنند ) بنفشه نشسته است
به تو سفارش میکنم سفارش مرا گوش بده
به حرف کسی که پشت دیگران بد گویی میکند گوش نکن
از این گوش شنیدی از آن گوشت بیرون کن

  • روح اله نظرنژاد
  • ۰
  • ۰

خال قالی زن


خال قالی زن، گو داشته / بالا مَله اَسیو داشته

/ انار و اُنشو داشته / یتا لِتکا لیمو داشته

نا پیه نا راغون خورده / ناهار فسنجون خورده /

کئی پلا نیمرو خورده / زالک زمستون خورده /

پارسال که بُورده بازار / کلوش بَیته چارِ زار  /

همین هفته نِماشون / بورده تا سبزه میدون /

عابر بانک جه پول هایته / یارانه وِ هول هایته /

پارچه چیت بَهیته / کادو دَپیت بهیته /

بَدوته متکا سرکش / پَر بدوته کش به کش /

لحاف کرسی بدوته / خرج عروسی بدوته /

ها پیش پیش و ها کیش کیش / ته گپ زنده مره نیش /

این دنگه و اون دنگه / کدخدا بزّو ونگه /

کیجا تلا نداشته / ریکا قوا نداشته /

کفش و کلاه چه فایده / نَواشه عقل قایده /

خال قالی زن بیمو / بدوشته زرد منگو /

شعر:کدخدا

خال قلی زن=زنِ پسرخاله


https://telegram.me/nazarnezhad_kadkhoda2  


  • روح اله نظرنژاد
  • ۰
  • ۰

من و روجا

چنده خوار من و روجا بواشیم یار
چنده خوشه من و روجا بموندیم خوار
چندروزه ندیمه روجای سوسو رِ
ََلَلِه بیرم بخوندم تا صواحی زار
#کدخدا_
چقدر خوب است من و روجا(ستاره صبح ) یارشویم
چقدر باعث شادی است که من و روجا به سلامت در کنار هم باشیم
چند روزیست که چشمک زدن ستاره (روجا) را ندیده ام
نی بگیرم و تا صبح از دوریش زار زار بخونم
#نظرنژاد_کدخدا

https://telegram.me/joinchat/AZDXsDwAOczLyC2O2Gam6w

  • روح اله نظرنژاد
  • ۰
  • ۰

تلاونگ تی تی ها

زندگینامه:غلامرضا کبیری(1297-1389)  شاعر ، پژوهشگر ، نمایشنامه نویس ، تصنیف ساز و رئیس انجمن ادبی مازندران ، متخلص به « سحر» فرزند محمدتقی مشهور به حاجی آقا در سال 1298 ش در شهرستان ساری متولد شد و تحصیلات ابتدایی و متوسطه را تا سطح دیپلم ادبی در زادگاهش ادامه داد ، سپس کارمند اداره ی کل فرهنگ (آموزش و پرورش) مازندران شد و پس از سی سال خدمت بازنشسته گردید.

کبیری هم به فارسی و هم به گویش طبری شعر می سراید. وی از پیشگامان شعر بومی امروز مازندران است و اشعارش از انسجام و شیوایی برخوردار است به ویژه دو شعر بلند « کوچ» و « مازیار» او در بین مردم مازندران بسیار مشهور است.

کبیری مدتی با همکاری محمود بهروزی ، شاعر روزنامه ی « کنار دریا» را منتشر می کرد و در آن اشعاری با امضاء «سحر» و « دریا» انتشار می داد. این ادیب مازندرانی به ردیف های موسیقی ایران آشنایی دارد و ترانه های محلی و سرودهای زیبای او از صدا و سیمای استانی و کشوری پخش می شود. کتاب « تلاونگ تی تی ها ، شکوفه های سحر» مجموعه شعر فارسی و طبری و « زمزمه هایی از شهر بی خزان من ساری» تاریخچه ترانه سرایی و نمایش در مازندران وی به چاپ رسید. دو قطعه شعر زیر از این شاعر چیره دست ساروی است.

کبیری بعد از گذراندن تحصیلات اولیه به سمت ادبیات و شعر روی آورد و به طبع‌آزمایی در سرودن شعر مازندرانی پرداخت. اشراف او به فرهنگ و فولکلور مازندران سبب شد تا برخی از جاندارترین و ماندگارترین اشعار به گویش مازندرانی از سوی او سروده و بر ذهن و ضمیر مردمان این دیار بنشیند.

از جمله این سروده‌ها منظومه بلند «کوچ» است که سرگذشت کوچ ایلی بزرگ از منطقه ییلاق به قشلاق را با هدایت «مختاباد» سرپرست این گروه روایت می‌کند و در آن ضمن دستمایه قرار دادن این رخداد مهم در زندگی مردم این منطقه، به فراز و فرود‌ها و تلخی‌ها و شیرینی‌های زندگی مردمان با زبانی فخیم و شاعرانه می‌پردازد.

این مثنوی بعدها با گویندگی زنده‌یاد محمد دنیوی و گذاشتن موسیقی منطقه مازندران به یکی از آثار شنیدنی و ماندگار این منطقه تبدیل شد.

از این شاعر گزیده‌کار مازندرانی علاوه بر سرودن شعر ،‌دستی چیره در ترانه‌ و تصنیف‌سرایی داشت و برخی از تصانیف و ترانه‌های ماندگار مازندرانی حاصل طبع‌شعر اوست.

تصنیف‌های موسیقی «خاک مهربان، هوا مشته و بهار نشونه» را برای رادیوتلویزیون ایران تهیه کرد. شعر «نماشون» و« سپیده صبح» دانا کبیری، فرزند مرحوم کبیری و از موسیقی‌دانان خوش‌ذوق کشور اثر این شاعر مازندرانی است.

‌از تالیفات کبیری می‌تـ‌وان به «تلاونگ تی‌تی» و «ساری شهر بی‌خزان من» اشاره کرد. ضمن آنکه شعر خوب «شوپه»،«گلنسا» از منظومه‌های قوی و پرمایه این شاعر نوپرداز مازندرانی است که بارها از سوی هنرمندان مازندرانی اجرا شده است.

غلامرضا کبیری روز جمعه 20 اسفندماه 1389 و بعد از طی چند مدتی بیماری به دیار باقی شتافت.

اگریک مازندرانی هیچ شناختی از استاد غلامرضا کبیری(1389-1298) نداشته باشد و حتی اگر هیچ شعری از ایشان را نخوانده باشد، بعید به نظر می رسد که شعر  »شوپه«ی ایشان را با صدای مرحوم محمد دنیوی (1373-1320 ساری) نشنیده باشد و از آن لذت نبرده باشد:

 

بَیه شُو ، وِنه بورِم

بَزِنم پا تا صحرا رِ
هاکانم داد بزِنم وَنگ

بِرامِنندم خی ها رِ
بی چراغِ سو

دازِ گِرمه دوش
دوُر دوُر کامبه تا شُو پَر بَیرِ
اَندِ شومبهِ را،

اندِ زَمبه وَنگ
تِلا خونِش رِ تا سَر بَیرِ

وا کامبه شِه لَلِه واجِ

دردِ دل شِه گُلنساجِ
زَمبه خدا، خدایا کی

فَصلِ شُوپه بو رِ دَر
پاییز بیه تا بِتونم،

شِه بینجِ بَزِنم کَر
خدایا کی بونِه فرو بورِه شُو
را دَکِفم بورم تا چشمهِ لو
شه سَرو دیم و لینگِ بَزِنِم اوُ
بورم نومزهِ پیش خو ها کنم، خو …

شب آمده و برای شوپه باید در دشت گشت بزنم
داد و فریاد کنم تا خوک ها را فراری بدهم
بدون روشنایی چراغ داس را بر دوش می گیرم
در صحرا گشت می زنم تا شب تمام شود
آن قدر راه می روم، آنقدر فریاد می کنم
تا صبح شود و خروس بخواند
گاه با نی زدن درد و دل می کنم با گلنسایم
می گویم خدایا چه وقت فصل شوپه تمام می شود
پاییز بیاید تا بتوانم شالی هایم را خرمن کوبی کنم
خدایا کی می شود شب به پایان برسد
راه بیفتم بروم تا کنار چشمه
سر و صورت و پاهایم را بشویم
به کنار نامزدم بروم تا بخوابم

 

(بهار مازندران)

اَی بی یَمو نو بهار ، بَهی یِه دِنیا جِوون / عالِمِ تَن رِ دیگو فصلِ باهارون تِکون

(باز نو بهار آمد، دنیا جوان شد / فصل بهار تن عالم را به حرکت در آورد)

بورده پِئی سَر جِ اَبر، بَی یِه کئو آسمون /    اِفتاب سو جِم هِوا دَوِسّه اَی تیرکَمون

(ابر تیره به کناری رفت و آسمان کبود شد / هوا از تابش آفتاب باز رنگین کمان بست)

هاکِرده گُل بیدِمِشک ، بَزو هَلی دار نِشون /  چَنده خُجیره خدا ، باهارِ مازِندِرون

(درخت بید مشک گل کرد و درخت آلوچه بهار داد / خدایا ، بهار مازندران چقدر خوب است)

لَسِک لَسِک خورنه لِش، وَرفِ دِماوند کو /  وقتی بی یِه دینه ماه، راه کَفِنِه ورف او

(آرام آرام برف کوه دماوند باز می شود و نرم می شود / وقتی که ماه اردیبهشت بیاید برفابه ها به راه می افتد)

چالِه خُس و شوکوروم ، کُن نِه هِواره سِیو  / وَرنه آدِم جِم حِواس، باهارِ نارنج بو

(کاکلی و سار هوا را سیاه می کنند /  بوی بهار نارنج از آدمی حواس می رباید)

صُبح سَحر جِه تیرنگ خوندِنه دشتِ میون /  وِلاهِه راس باتِنِه بهشتِ مازِندِرون

(از صبحگاهان قرقاول در میان دشت می خواند/ به خدا راست گفته اند مازندران مثل بهشت است)

انگورِ مل رِ هارِش، کَم کَم زِمور..؟  /  سِرمائی و وَرفِ سوز، بَی یِه دیگه گوم بِگور

(به ساقه درخت انگور نگاه کن که کم کم از غوره نطفه می بندد / سرما و سوز برف دیگر گم شده و به گور رفت)

تَن پوشِنه وَلگِ جِم، فِک که بی یِه لخت و عور  / بینج کَر کار و بار ، بونه اِسا جِفت و جور

(درخت بید که لخت و عریان بود از برگ تن را می پوشاند / شالیکار کارش اکنون جُفت و جور می شود)

کُنده گل بو جه مَشت، جیف و پِلِه باغبون /  ولّاهه راس بئوتِنِه ، بهشتِ مازندرون

(باغبان جیب و بغل را از بوی گل پر می کند / به خدا راست گفته اند ، مازندران بهشت است)

دشت و چَمِن بونه سُز، وقتی اِنِه نو بهار/  وَنوشِه و یاسِ بو وَرنِه آدم جِه قِرار

(دشت و چمن وقتی نوبهار می آید سبز می شود / بوی بنفشه و بوی یاس از آدمی قرار می گیرد)

شَندِنه اَبر  زِلفِ شِه، نِزم  اِنه  بار بار  /   لَم لَم شو بونِه گوم ، زیک دیگه کُنده فِرار

(ابر باران نرمی می ریزد و مه بار بار می آید / دم جنبانک گم می شود و زیک می گریزد)

جارچیِ اَنجِلیک، بِلبِل نوروزِ خون /    بِرو شِه چِش جِه بَوین، مُعجزِ مازندرون

(انجلیک جارچی و بلبل نوروزی خوان است / بیا و با دیدگانت معجز مازندران را تماشا کن)

بی وِلی و اِسبه دار کُندنه نو رخت و لا /  چِله ی فِک واء جِم ، کُنده شِه سَر رِ دِلا

(درخت ابریشم و سپیدار رخت و لباس را نو می کنند/  شاخه ی درخت بید سر از وزش باد خم می نماید)

نِسنِه شو تا سَحَر ، خونِش جِه یِک دَم تِلا / سَفِر جه کَم کَم اِنه ، اَی سَفِری چِلچِلا

(خروس از شب تا سحرگاهان دمی از خواندن باز نمی ایستد / پرستوی سفری کم کم از سفر مراجعت می کند)

مازِ صدا کُندِه پِر اَسرمِ تا اَرزِفون  /    بِرو شِه چِش جِه بَوین، مُعجزِ مازندرون

(صدای زنبور عسل، «اسرم» تا «ارزفون» را پر می سازد / بیا با چشمان خویش معجز مازندران را تماشا کن)

این جِه یِ صحرا و دشت دِنِه اِمارِه پِیوم /  که سَر بِمو دورِ غم، غریبِگی بَی یِه توم

(صحرا و دشت اینجا به ما پیام می دهد / که دور غم به سر آمد و بیگانگی به پایان رسید)

گلایه و اَخم و تََخم ، بوردِنِه یک جا کلوم/  خَط بَزِنین قلبِ جِم، دِشمنی و قَهرِ نوم

(شکایت و اخم و قهر با هم به طویله رفته اند / نام دشمنی و قهر را از قلب محو کنید و خط بزنید)

دوست بِدارین هَمِ، که بی مُحبت جِهون /  خدا گِواهه دیگر ، نِرزِنه اَتا قَرون

(یکدیگر را دوست بدارید که بی محبت ، دنیا / خدا شاهد است که دیگر یک ریال نمی ارزد)

موقعِ عید   موقعِ ، خنده و خوشحالیه /  مُحبت و عید اگِر، هِئی بوئِن عالیه

(هنگام عید موقع خنده و خوشحالی است/ عید و محبت اگر با هم توأم شوند عالی است)

آدِمِ بی عشق و شور، عکس تَنِ قالیه /   بِحال اون دِل بِنال، که ذوقِ جِم خالیه

(آدم بی عشق و شور مثل نقش روی قالی است / به حال و روز آن دلی که از ذوق تهی است ناله کن)

«سحر» گُنه بین بوئیم هَم دیگه جِم مِهرِبون / که سالِ نو شِکوه و قَهر، نِدارنه شُگون

(«سحر» می گوید بیایید با هم مهربان باشیم / که سال نو شکایت و قهر شگون ندارد)

  • روح اله نظرنژاد
  • ۰
  • ۰

شو که اتکه کشنه قد
گرنه چپون لَله واره
لَله وار زندو دِنه سرشه صداره
خوندنه
لیلی جان آی، لیلی جان آی، لیلی جان آی، لیلی بلاره
غلامرضاکبیری،تلاونگ‌تی‌ت ی‌ها

مجموعه‌ اشعارانتشارات:پژوهشهای فرهنگی،1377ص49

  • روح اله نظرنژاد
  • ۰
  • ۰

لیلی جان خونشی بَیّه مِن دب

صدا ره سر دِمّه خومِّه دلِ گب

گمه لیلـی! تو نومه ملهـمِ دل

سینـة عاشقـون هسـّه تِه منـزِل

علی اصغر مهجوریان،نوج،ص101


دی بَهیته په کَلِه‌ی پلی نیشتی

تره ویّمه

کَلِسّی کَله ور تَشه کا،کنِّی ماشِه جا

کِه خُوبَیْره تره دیگر...

علی اکبر مهجویان، نوج،ص 104



  • روح اله نظرنژاد