سمیه قبادی
تو مرد اجتماعی پیراهن آجری
من دختری خجالتی و سرد و چادری
من دختری خجالتی ام درحوالی ات
دارم کلافه میشوم از بیخیالی ات
ترسیده ام از اینهمه محبوب بودنت
با دختران دورو برم خوب بودنت
با من شبیه خواهر خود حرف می زنی
من خسته ام از اینهمه داداش ناتنی
با گیره ای که روسری ام را گرفته است
دنیا مسیر دلبری ام راگرفته است
با من قدم بزن کمی از این مسیر را
با خود ببر حواس من سربه زیر را
صعب العبور قله ی خودخواه زندگیم !
ای نام کوچکت غم دلخواه زندگیم !
این تکه ابر کوچک جامانده در هوات -
حالا حسودی اش شده حتی به دکمه هات
احوال من که با یقه ات خوب میشود
بازش نکن که باعث آشوب میشود
آن دکمه های مستبدت دشمنت شدند
آشوبهای کوچک پیراهنت شدند
تبعید میشوم به تو در شب نخوابی ام
با تو درست مثل زنی انقلابی ام
آرام در مقابل من ایستاده ای
بر هم زده ست نظم مرا اخم ساده ای
بیرحمی است با تو زنی همقدم شود
تا دختری خجالتی از جمع کم شود
باید که از حوالی قلبم بکاهمت
با حفظ حد فاصل شرعی بخواهمت
در من جهنمی ست که از سر به راهی است
دنیای من بدون تو یک حرف واهی است
.
.
عااااالی